دلنوشته های کوتاه عاشقانه
عاشق كه ميشوى
هيچ گاه نميتوانى تنها بمانى ؛
يا خودش را بغل ميكنى ؛
يا خاطراتش را ..
فکر نمیکردی تنهایی من
پنجرهاي کوچک را
در گلویم انقدر بفشارد
کـه در دستهایم
زندانی شوم؟در چشمهایم؟
آیا عشق، تنها برای
کور کردن و سر بریدن ما می آید؟
مرتضی: قرار ما این بود،
تو قول دادی…
مینا: قرار چیه،
وضع عوض شده…
مرتضی: قرار اون چیزیه کـه
اگر وضعم عوض شد،
پاش وایسی!
دلم ز نازکی خود
شکست در غم عشق
وگرنه از تو نیاید کـه
دلشکن باشی…
مبتلا بـه رفتنم
هميشه بوده ام
از آدمها مرا
خاطره اى خوب، بس!
جاده یعنی غربت
باد ؛ آواز، مسافر
و کمی میل بـه خواب
شاخ پیچک، و رسیدن،
و حیات…
عمری از جان”بپـرستم “شب ِ
بیماری را…
گر تو یک شب
بـه پرستاریِ بیمار آیی…
بهای سنگینی دادم تا فهمیدم :
کسی را کـه قصد ماندن ندارد باید راهی کرد
من و این درد و شب
و فکر تو و تنهایـی
ڪاش از پیله خود
پر بڪشی بازآیی..
عشق را همواره
با دیوانگی پیوندهاست..
با روی تو ماه
آسمان را
امکان برابری
ندیدم …
منم ان عاشق دیوانه کـه از غایت شوق
خم زنجیر تو را بر دل شیدا زدهام
هر شب دلم برای تو
خوابش نمیبرد
خوابی عمیق در بغلِ
یارم آرزوست…
میگه : فراموشش کن ؛
بسه دیگه !
چرا خودتو اذیت میکنی ؟
بابا با یکی دیگه اس ؛
اون اصلا بـه تو فکرم نمیکنه ؛
توو عکساش میخنده ؛
چقد میخوای خودت نباشی ؟
تا کجا میخوای این خیابون هارو متر کنی ؟
تا کی میخوای بـه این مرگ ادامه بدی ؟
میگه : یکسال شُد !
یکسال خودش یه عمره ها ..
میگم : “دلم تنگه ؛ هیچی نگو” ..
جوانه ي لبخندتان را در همه ی جا بکارید ؛
بدون لبخند تو ؛ بدون لبخند من ؛
دنیا یک باغِ پژمرده خواهد بود ..
چه سخت اسـت!
برای آدمی
کـه دلش میخواهد
بـه اندازه تمام خداحافظیهاي
دنیا برود…
و جایی برای رفتن نداشته باشد…
بگذار دستم راز دستت را بداند
بی هیچ تردیدی کـه دست عشق با ماست …
برای عاشق شدن نباید
یک شخصیتِ متفاوت را دوست داشت !
باید یک شخصیتِ عادی را
متفاوت دوست داشت …
شعر کوتاه عاشقانه جدید
زیاد دوستت ندارم،
همیشه دوستت دارم،
چراکه زیاد کم میشه!
شعر کوتاه عاشقانه زیبا و دلنشین
چه کردهام کـه
بـه هجران تو سزاوارم؟
بـه رود زمزمهگر گوش کن
کـه می خواند
سرود رفتن و رفتن
و برنگشتنها.